عشق و نفرت p 50 ( پارت آخر )
50 .عشق و نفرت ( پارت آخر )
فلیکس : ولی باورم نمیشه ات فهمید
یجی : اره ( خنده )
فلیکس : به نظرت دارن الان چی کار میکنن
یجی : نمیدونم بیا ما بخوابیم
فلیکس : باشه ولی بعد از این ( یجی رو میبوسه ) خب دیگه بخواب پرنسس شب بخیر
یجی : شب بخیر
—————— صبح ——————
هان : بچه ها پاشید بریم پیش اون دو تا
یجی : باشه بریم فقط صبر کن من قبلش برم حموم
هان : باشه برو
————
هیون : صبح بخیر بیبی
ات : صبح بخیررر
هیون : خوابالووو
ات : صبحونه چی داریم
هیون : چیزی درست نکردم
ات : از من که انتظار درست کردن نداری مگه نه
هیون : نه ولی انتظار دارم برای صبحونه ی من خودتو آماده کنی
ات : چی میگی
هیون : منظورم اینه ( لبشو میزاره روی لب ات)
ات : خب دیگه پاشو صبحونه درست کن
هیون : یعنی این بس نبود ؟
ات : بیا پاشو برو صبحونتووو درست کنن من این چیزا حالیم نیست گشنمههه
هیون : اوه باشه رفتم ( خنده )
هیون : ولی به یه شرط
ات : یا خدا چی
هیون : با هم درست کنیم
ات : اگر از جونت سیر شدی باشه
هیون : نه مطمعنم غذات بد نمیشه
ات : باشه بریم
——————
هیون یه تخته بر میداره و میزارتش جلوی ات
و دستشو دور کمر ات حلقه میکنه و دستشو ات رو میگره میزاره رو دست خودش و شروع میکنه به خورد کردن مواد
هیون : دیدی کار سختی نبود
ات : اره ( خنده )
هیون : خب بیا اینطرف تا سرخشون کنیم
ات : باشه
~~~~~
هیون کمر ات رو میگیره و میزارتش رو کابینت کنار گاز
ات : عه وا
هیون : خب این مرحله خطرناکه و چون هیچی از آشپزی نمیدونی میترسم یه بلایی سر خودت بیاری
ات : باوشهه
و هیون شروع میکنه و سرخ کردنش
هیون : خب تموم شد
ات : هورااا
هیون : خب بیا بغلم بیارمت پایین
ات : اممم یعنی خودم نپرم
هیون: نه خیر یه ذره رمانتیک باش
ات : باشه ( خنده )
هیون ات رو بغل میکنه و میبرتش میزارتش رو مبل و صبحونه رو میاره و با هم میخورن
~~~~~~
یجی : من اومدم بریم
هان : بریم
—
یجی : سلامممم چطوریدددد
ات : سلامم تو خوبی
یجی : مرسی منم خوبم چی کار کردید
ات : هیچی دیگه چی کار کنیم
جونگین : یعنی کار خاصی نکردید ( لبخند شیطانی )
ات : ( خنده ) بیاین وارد این بحثا نشیم
کای : باشه پسس ( خنده )
هیون : بیاین فیلم ببینیم
ات : بریممم
( پایان )
فلیکس : ولی باورم نمیشه ات فهمید
یجی : اره ( خنده )
فلیکس : به نظرت دارن الان چی کار میکنن
یجی : نمیدونم بیا ما بخوابیم
فلیکس : باشه ولی بعد از این ( یجی رو میبوسه ) خب دیگه بخواب پرنسس شب بخیر
یجی : شب بخیر
—————— صبح ——————
هان : بچه ها پاشید بریم پیش اون دو تا
یجی : باشه بریم فقط صبر کن من قبلش برم حموم
هان : باشه برو
————
هیون : صبح بخیر بیبی
ات : صبح بخیررر
هیون : خوابالووو
ات : صبحونه چی داریم
هیون : چیزی درست نکردم
ات : از من که انتظار درست کردن نداری مگه نه
هیون : نه ولی انتظار دارم برای صبحونه ی من خودتو آماده کنی
ات : چی میگی
هیون : منظورم اینه ( لبشو میزاره روی لب ات)
ات : خب دیگه پاشو صبحونه درست کن
هیون : یعنی این بس نبود ؟
ات : بیا پاشو برو صبحونتووو درست کنن من این چیزا حالیم نیست گشنمههه
هیون : اوه باشه رفتم ( خنده )
هیون : ولی به یه شرط
ات : یا خدا چی
هیون : با هم درست کنیم
ات : اگر از جونت سیر شدی باشه
هیون : نه مطمعنم غذات بد نمیشه
ات : باشه بریم
——————
هیون یه تخته بر میداره و میزارتش جلوی ات
و دستشو دور کمر ات حلقه میکنه و دستشو ات رو میگره میزاره رو دست خودش و شروع میکنه به خورد کردن مواد
هیون : دیدی کار سختی نبود
ات : اره ( خنده )
هیون : خب بیا اینطرف تا سرخشون کنیم
ات : باشه
~~~~~
هیون کمر ات رو میگیره و میزارتش رو کابینت کنار گاز
ات : عه وا
هیون : خب این مرحله خطرناکه و چون هیچی از آشپزی نمیدونی میترسم یه بلایی سر خودت بیاری
ات : باوشهه
و هیون شروع میکنه و سرخ کردنش
هیون : خب تموم شد
ات : هورااا
هیون : خب بیا بغلم بیارمت پایین
ات : اممم یعنی خودم نپرم
هیون: نه خیر یه ذره رمانتیک باش
ات : باشه ( خنده )
هیون ات رو بغل میکنه و میبرتش میزارتش رو مبل و صبحونه رو میاره و با هم میخورن
~~~~~~
یجی : من اومدم بریم
هان : بریم
—
یجی : سلامممم چطوریدددد
ات : سلامم تو خوبی
یجی : مرسی منم خوبم چی کار کردید
ات : هیچی دیگه چی کار کنیم
جونگین : یعنی کار خاصی نکردید ( لبخند شیطانی )
ات : ( خنده ) بیاین وارد این بحثا نشیم
کای : باشه پسس ( خنده )
هیون : بیاین فیلم ببینیم
ات : بریممم
( پایان )
- ۵.۰k
- ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط